Saturday, May 28, 2005

باز هم از این آدم ها پیدا می شود ؟

شب های جمعه من را می برد مسجد ارک . با دوچرخه می برد . یک گوشه می نشست و سخنرانی گوش می داد . من می رفتم دوچرخه سواری
* * * * * * *
دکتر چند سئوال ازش پرسید . بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند . هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت : « پسر جان ! تو قبولی . شهریه هم لازم نیست بدهی . »
* * * * * * *
سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند . سرامتحان ، مصطفی کراوات نزد ، استاد دو نمره ازش کم کرد . شد هجده . بالاترین نمره .
* * * * * * *
یک اتاق را موکت کردند . اسمش شد نمازخانه . ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آن جا نماز بخواند . همه از کمونیست ها می ترسیدند .
* * * * * * *
باهم از اوضاع ایران و درگیری های سیاسی حرف می زدیم . نمی دانستیم چه کار می شود کرد . بدمان نمی آمد برگردیم ، برویم دانشکده فنی تدریس کنیم . چمران بالاخره به نتیجه رسید . برایم پیغام گذاشته بود « من رفتم . آنجا یک سکان دار هست . » و رفت لبنان .
* * * * * * *
اوایل که آمده بود لبنان ، بعضی از کلمه های عربی را درست نمی گفت . یک بار سرکلاس کلمه ای را غلط گفته بود . همه بچه ها همان جور غلط می گفتند . می دانستند و غلط می گفتند .
* * * * * * *
چندبار اتفاق افتاده بود که کنار جاده ، وقتی از یک ده به ده دیگر می رفتیم ، می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند . ماشین را نگه می داشت ، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد . صورتش را با دستمال پاک می کرد و او را می بوسید . بعد همراه بچه شروع می کرد به گریه کردن . ده دقیقه ، یک ربع ، شاید هم بیشتر .
* * * * * * *
وای که چقدر لباسش بد ترکیب بود . امیدوار بودم برای روز عروسی حداقل یک دست لباس مناسب بپوشد که مثلا آبروداری کنم . نپوشید . با همان لباس آمد . می دانستم مصطفی مصطفی است .
* * * * * * *
وقتی دید مصطفی جلویش ایستاده ، خشکش زد . دستش آمد پایین و عقب عقب رفت . بقیه هم رفتند . دکتر وقتی شنیده بود شعار می دهند « مرگ بر چمران » آمده بود بیرون و رفته بود ایستاده بود جلویشان . شاید شرم کردند ، شاید هم ترسیدند و رفتند .
* * * * * * *
اگر کسی یک قدم عقب تر می ایستاد و دستش را دراز می کرد ، همه می فهمیدند بار اولش است آمده پیش دکتر . دکتر هم بغلش می کرد و ماچ و بوسه حسابی . بنده خدا کلی شرمنده می شد و می فهمید چرا بقیه یا جلو نمی آیند ، یا اگر بیایند صاف می روند توی بغل دکتر .
* * * * * * *
سر سفره ، سرهنگ گفت : « دکتر ! به میمنت ورود شما یه بره زدیم زمین . » شانس آوردیم چیزی نخورده بود و این همه عصبانی شد . اگر یک لقمه خورده بود که دیگر معلوم نبود چه کار کند .
* * * * * * *
خوردیم به کمین . زمین گیر شدیم . تیر و ترکش مثل باران می بارید . دکتر از جیپ جلویی پرید و داد زد « ستون رو به جلو » . راه افتاد . چند نفر هم دنبالش . بقیه مانده بودیم هاج و واج . پرسیدم : « پس ما چه کار کنیم ؟ » دکتر همان جا گفت : « هرکی می خواد کشته نشه ، با ما بیاد . » تیر و ترکش می آمد ، مثل باران . فرق آنجا و اینجا فقط این بود که دکتر آنجا بود و همین کافی بود .
* * * * * * *
کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر ؛ لباس پوشیدنشان ، سلاح دست گرفتنشان ، حرف زدنشان . بعضی ها هم ریششان را کوتاه نمی کردند تا بیشتر شبیه دکتر بشوند . بعدا که پخش شدیم جاهای مختلف ، بچه ها را از روی همین چیزها می شد پیدا کرد . یا مثلا از اینکه وقتی روی خاکریز راه می روند نه دولا می شوند ، نه سرشان را می دزدند . ته نگاهشان را هم بگیری ، یک جایی آن دور دست ها گم می شود .


Thursday, May 26, 2005

خدانگهدار ... دوستان

امسال هم با تمام شیرینی هایش تمام شد . آخرین روز کلاس فیزیک 1 ، تصمیم گرفتم از همه بچه های کلاس یه عکس بگیرم و این کار رو هم انجام دادم و یه عکس کلی هم از همه بچه ها گرفتم که به همراه اسامی آنها می خواهم تویه وبلاگم بگزارم

کلاس 1/1
شایان اسماعیلی ـ سید حمیدرضا اعرابی ـ محمدعلی افراسیابی ـ سید امین الهی ـ نیما امینی افشار ـ علیرضا اویار حسینی ـ امید برهنه پوشان ـ سید حمیدرضا بهشتی ـ محمد پارسی اصفهانی ـ سروش تقوی مقدم ـ پدرام جاراله فتاحی ـ آرین جعفری ـ سهیل جلالی ـ محمدحسین جمالان ـ سامان حاجی علی اکبری ـ مصطفی حسنعلی پورـ دانیال حسنی مقدم ـ الیاد حکیمی ـ پرهام حکیمیان ـ محمد خاکی ـ پوریا خشایار ـ بهنام خشه چی ـ محمد خلیل بیگی ـ حامد خوجانی ـ محمد خویلو ـ محمدحسین دشتی ـ سینا دشتی مقدم ـ سروش دهقانی ـ نوید رضایی جوان ـ جاوید رفیع زاده


کلاس 1/2

رامین رهگذر ـ محمدمهدی زرافشان ـ مانی زنده دل حقیقی ـ سید مرتضی زینلی ـ سامان سلیمی هاوستین ـ محمدعلی سه دهی ـ آریا شاهوردی ـ ( امیررضا شجاعی ) ـ امید شیخ حسنی ـ آرمین شیدانی ـ امیرحسین صادقی اصفهانی ـ امیرامجد صالحی ـ سیدمحمدرضا صدر ـ آرمان صمیمی ـ کسری طوسی ـ پویا عاقلی زاده منفرد ـ عرفان عباسی ـ محمدحسین عباسی ـ سهند عبدالهی جهدی ـ رامین عدالت ـ حسام عدیلی ـ شهراد عرب خدری ـ سروش علی عسگری ـ سینا فاتحی ـ علیرضا فامیلی ـ اردلان فرآورده ـ امیر فراهانچی برادران ـ پویا فرج پور ـ رهام فرج زاده شاکر ـ امین قاسم آذر ـ سید محمد قریشی ـ بهراد قنبری


کلاس 1/3

سینا قندچی ـ شهاب کراری ـ متین کردی بروجردی ـ میلاد کمال ـ مهیار کوردان ـ محمد کیا ـ محمدعلی گوهری ـ نیما گیاهی ـ امیرعلی لاهوتی ـ کیومرث مازندرانی حائری ـ مهران مازوچی ـ امیرسینا متولی طاهز ـ بهنام مجد ـ آرش محسنی جم ـ میلاد محمدزاده ـ آرش مژدهی ـ روح الله مظاهری ـ محمدجلال ملکی امین ـ علی مهدوی راد ـ امیرسامان مهدویان ـ محمدحسین مهرزادگان ـ آرمین میرفصیحی ـ امیر مسعود میرزنده دل ـ بردیا نجاری فریزهندی ـ سید محسن نوربخش ـ آرمین نیرومند ـ سینا هادی پور ـ علیرضا هادیان رسنانی ـ بهنام هدایت ـ محمدحسین هدایتی ـ حمیدرضا یارویسی ـ امیررضا یزدانیان

Sunday, May 08, 2005

بنويس ، نامه نويس

بنويس نامه نويس حرف هاي خوب خوب بنويس
بنويس وقتي تو نيستي ديگه انگار كسي نيس
بنويس ، نامه نويس
اگه عاشقانه نيس حرف هاي بهتر بنويس
اگه خندش مي گيره گريه مو از سر بنويس
بنويس ، نامه نويس
بنويس خواستنم از جنس گل ابريشمه
بنويس پاكي من ، پاكي نور و شبنمه
همه دوست داشتنم و نقطه به نقطه بنويس
بنويس قصه زياده ، ولي كاغذم كمه
بنويس خواستن من شمردني نيس ، بنويس
بنويس دل كه به خاك سپردني نيس ، بنويس
بنويس خسته شدم ، اونقده خسته كه نگو
همه دلتنگي من كه گفتني نيس ، بنويس
ننويس ، نه ننويس ، هرچي كه گفتم ننويس
ننويس ، نه ننويس ، هرچي دلت خواست بنويس
ننويس چون كه براش نامه ها تكراري شده
چيزي از من ننويس ، فقط براش راست بنويس
نامه نويس ، راست بنويس
... نامه نويس
( شهيار قنبري )