Tuesday, February 14, 2006

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

رنـــــدان تشنـــه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا

سرهــــا بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خون ریـز را حمایت

* * * * * * * * *

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشــــــه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهــار از این بیـابـان وین راه بی‌نهـــایت

ای آفتـــاب خوبــــــان می‌جوشـــد اندرونم

یک ســــــاعتم بگنجـــان در سایه عنـــایت

این راه را نهــــایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

ya hagh

salam dadashi
ali bod webloget
in matalebet kheyli dardnak bodand va gashang

mamnoonam azat
movafagh bashi
abji kochikeh

12:17 PM  

Post a Comment

<< Home