Friday, April 27, 2007

! از عوارض قانون بقای اندازه حرکت

داشتیم برای خودمان مثل بچه آدم زندگی می کردیم ـ البته به قرائت خودمان از آدمیت و زندگی ـ اون بنده خدا هم همین طور . منتهی مثل اینکه گاهی اوقات اینقدر قرائت ها با هم متفاوت است که لازم است آدم ها در اثر برخورد فیزیکی با هم آشنا شوند!!!!

خلاصه اینکه داشتیم دنبال کار و زندگی روزانه ـ و البته بخاطر پرهیز از ترافیک های شهر ، با موتور ـ می رفتیم که ناگهان این دوست ما ـ آقا میثم ـ با پژوی 206 خود، کارهای روزانه را تنوعی بخشید و از تکرار هر روزی خارج کرد و مجبور شدیم حدود یک ماه و نیم، به صورت 6 دست و پا ( تصورش سخت نیست ! فقط یک جفت عصا در طرفین بدن نگارنده تجسم فرمایید ) تردد نماییم .

بالاخره تنوعی است دیگر، هرچند کمی رفت و آمد را دردسر ساز می­کند و مدتی زمینگیر شدن، کلافه کننده است، اما در مجموع توسط ناظران و کارشناسان، مفید ارزیابی شده است!!!

برای آنکه کسی نگران نشود !! عرض کنم که برطبق نظر دکتر محترم ـ که متاسفانه از هم کلاسی های دوران دبیرستان است و کمی هم با هم خورده حساب داریم ـ 3 تا از 5 استخوان کف پایمان شکسته است و مدتی باید پایمان در گچ باشد و هیچ حادثه دیگری رخ نداده است . در ضمن با اطلاع می رساند سر اینجانب به هیچ مانع سختی برخورد نکرده است، لذا انتظار هیچ گونه بهبودی در رفتار این حقیر مورد انتظار نیست.

مطلب آخر آنکه :از آنجا که کلا ما خیلی اهل ذوق و ادبیات و هنر و عرفان و خلاصه یکسری از این چیزها هستیم ، برآن شدیم تا تفالی به دیوان حضرت حافظ بزنیم و نظر او را بدانیم در این واقعه ی اخیرِ بس خطیر. این غزل آمد:

عکس روی تو که بر آینـه جــام افتــاد / عـــارف از خنده می در طمع خام افتـاد

زیرشمشیرغمش رقص کنان بایدرفت / کانکه شد کشته­ او نیک سرانجام افتاد

در خم زلف تــو آویخت دل از چـاه زنخ / آه کـــز چــــاه برون آمــد و در دام افتــاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی / کـار مـا با رخ ساقی و لب جام افتاد

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است

این گــدا بین کــه چه شایسته انعام افتــاد

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی / زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

* * * * * * *

خیالمان راحت شد که لااقل خواجه حافظ شیرازی خبردار نشده است !!!

یا علی مددی