Tuesday, May 23, 2006

- یا علی مددی -

درویش دورِ حوض راه می رفت. تصویرش روی آب افتاده بود و حرکت می کرد. درویش با تبرزینش تصویر را به علی نشان داد. درویشِ توی آب، با تبرزینش به درویش اشاره می کرد. درویش هم با تبرزینش به درویشِ توی آب اشاره می کرد. درویش شروع کرد به راه رفتن؛ درویش تویِ آب هم. درویش گفت:

- من هرکاری می کنم، او هم همان کار را نعل بالنعل انجام می دهد، اما نه ... این همه ی حقیقت نیست. او هم هرکاری می کند، من همان کار را نعل بالنعل انجام می دهم ...

علی می غهمید درویش چه می گوید، اما نمی دانست عیبِ کار کجاست. پرسید :

- یعنی او اصل است ؟

- شاید آری، شاید هم نه! حکمی نمی شود گفت. شاید هر دومان اصل باشیم ...

علی چیزی به خاطرش رسید. دولا شد و از روی زمین یک تکه سنگ برداشت. سنگ را توی حوض انداخت. آب موج برداشت و تصویرِ درویشِ توی آب هم به هم ریخت. رنگهایش در هم وارفت. علی لبخندی زد و گفت :

- دیدید؟! ما اصلیم!

- از کجا معلوم! دیدی که، علیِ توی آب هم سنگ پرتاب کرد. شاید ما هم از نظرِ آن ها همین جور وا رفته باشیم ... اما ... اما بدان! علی توی آب بهتر است. برای این که سنگ تو توی حوض آن ها ماند، اما سنگ آن ها توی حوض ما نماند، صاف و بی کینه ... درویشِ توی آب هم بهتر است. اصلش بدان! سایه ها هستند که راه می روند. ما مجبوریم، مثلِ آن ها دنبالِ آن ها راه برویم ...

منِ او ـ یازدهِ من

- یا علی مددی -

Monday, May 15, 2006

! التماس دعا و زيارت قبول

مي دانستم دوري سخت است ...

... و مي دانستم كه نمي توانم دوريتان تاب بياورم

ولي هيچ گاه فكر نمي كردم اين غربت و تنهايي به اين سرعت به سراغم بيايد
از همان لحظه اي كه رسيدم خونه ، وقتي در را باز كردم ،‌ منتظر بودم تا علي دوان دوان بيادي و در حاليكه من را به داخل مي آورد بيايد و بگويد :

سلام . بابا ! من امروز مامانو اذيت نَتَردَم* . حُسني و سارا رو هم نزدم . اينجا رو هم خط نتشيدم* ... برام چي خريدي ؟ تَت تَت* و بستني ؟ بيا ببين با بِريتسَم* يه برج ساختم ...

... اما سكوت ورود ... همه ي اين زيبايي ها را گرفت


مي دانستم زندگي بدون حضورتان ، فقط گذشت ثانيه هاست ...

... اما نمي دانستم كه اين ثانيه ها بي بودن با شما اينقدر به كندي مي گذرد

... نعمت با شما بودن از همان نعمت ها است كه وقتي در آن غرقه ايم ، قدرش را نمي دانيم . ديشب كه نبوديد ،‌ اين نكته مرتب از ذهنم مي گذشت ...

... جايتان خالي است ...

... تنها دل خوشيم اين است كه در جوار امام رضا هستيد و خوشحال ...

... همين برايم كافيست

زيارت قبول باشد و التماس دعا

* اين علي آقاي ما به « ك »‌ مي گويد « ت »

Wednesday, May 10, 2006

! تولدش مبارك

مطرب مهتاب رو آنچه شنيدي بگو

ما همگان محرميم، آنچه بديدي بگو

اي شه و سلطان ما اي طربستان ما

در حرم جان ما بر چه رسيدي بگو


مي دانم كه دو روزي زود آمده ام ... اما اين باشد به عنوان پيش درآمد تا روزش برسد