- یا علی مددی -
درویش دورِ حوض راه می رفت. تصویرش روی آب افتاده بود و حرکت می کرد. درویش با تبرزینش تصویر را به علی نشان داد. درویشِ توی آب، با تبرزینش به درویش اشاره می کرد. درویش هم با تبرزینش به درویشِ توی آب اشاره می کرد. درویش شروع کرد به راه رفتن؛ درویش تویِ آب هم. درویش گفت:
- من هرکاری می کنم، او هم همان کار را نعل بالنعل انجام می دهد، اما نه ... این همه ی حقیقت نیست. او هم هرکاری می کند، من همان کار را نعل بالنعل انجام می دهم ...
علی می غهمید درویش چه می گوید، اما نمی دانست عیبِ کار کجاست. پرسید :
- یعنی او اصل است ؟
- شاید آری، شاید هم نه! حکمی نمی شود گفت. شاید هر دومان اصل باشیم ...
علی چیزی به خاطرش رسید. دولا شد و از روی زمین یک تکه سنگ برداشت. سنگ را توی حوض انداخت. آب موج برداشت و تصویرِ درویشِ توی آب هم به هم ریخت. رنگهایش در هم وارفت. علی لبخندی زد و گفت :
- دیدید؟! ما اصلیم!
- از کجا معلوم! دیدی که، علیِ توی آب هم سنگ پرتاب کرد. شاید ما هم از نظرِ آن ها همین جور وا رفته باشیم ... اما ... اما بدان! علی توی آب بهتر است. برای این که سنگ تو توی حوض آن ها ماند، اما سنگ آن ها توی حوض ما نماند، صاف و بی کینه ... درویشِ توی آب هم بهتر است. اصلش بدان! سایه ها هستند که راه می روند. ما مجبوریم، مثلِ آن ها دنبالِ آن ها راه برویم ...
منِ او ـ یازدهِ من
- یا علی مددی -
3 Comments:
چيزي شده؟ يه جوري نوشتي ...آدم دلش شور ميزنه
آهان فهمیدم حالا. کامنت قبلی رو بپاک
man vaghan monghaleb shodam . hala khodai matna ro khodetoon minevisid?man ke bavar nemikonam.
Post a Comment
<< Home