Tuesday, February 14, 2006

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

رنـــــدان تشنـــه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا

سرهــــا بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خون ریـز را حمایت

* * * * * * * * *

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشــــــه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهــار از این بیـابـان وین راه بی‌نهـــایت

ای آفتـــاب خوبــــــان می‌جوشـــد اندرونم

یک ســــــاعتم بگنجـــان در سایه عنـــایت

این راه را نهــــایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

Tuesday, February 07, 2006

مرگ و مشک و ماه




اول: این شعر رو از وبلاگ یکی از بهترین دوستانم به امانت گرفته ام . او نوشته هایش را از اغیار دریغ می کند !!! ولی من حیفم آمد این شعر زیبا را اینجا ننویشم . با اینکه از او اجازه نگرفته ام ولی می دانم که با این کار من مخالفتی ندارد

مشک تشنه

ماه، تشنه

خیمه گاه تشنه تر

ماه از میان نخل های شرمگین گذشت

چشمهای مستِ مرگ

مشک و ماه را به خواب دید

مشک سیر

خیمه گاه منتظر

ماه دستهای خویش را به آب داد

چشم های خویش را به آفتاب

مرگ

همچنان به مشک خیره مانده بود

تیری از کمان پرید

مشک مُرد و

ماهِ تشنه جان سپرد

خیمه گاه، بغض کودکان خویش را

به آسمان سپرد

مرگ مانده بود و

ماه می گذشت

شط

- هنوز تا همیشه-

روسیاه می گذشت.

"سید ضیاء الدین شفیعی"

* * * * * * * * * *

دوم
ای اهل حرم ، میر و علمدار نیامد ... ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
علمدار نیامد ... علمدار نیامــــــــــــــد
سقای حسین ، سید و سالار نیامد ... سقای حسین سید و سالار نیامد
علمدار نیامد ... علمدار نیامــــــــــــــد

* * * * * * * * * *

سوم : حاج جعفر تندگویان ، پدر شهید تندگویان به سوی دیار باقی شتافت . نتوانستم در این مورد چیزی بنویسم ، ولی امیر ، در وبلاگش متنی آورده است که توصیه می کنم ببینید

* * * * * * * * * *


چهارم : این روضه حضرت عباس ، عجیب روضه ای است ... روضه مشک و تشنگی و ادب و عبادت و شهامت و دست و ساقی وشط و ... آتش بر جان می زند ... اگر مردم ، حتما در تمامی مراسم هایم ، این روضه را فراموش نکنید

Wednesday, February 01, 2006

محرم ... تاسوعا ... عاشورا

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک



ز سوگت لاله ها هم داغدارند

اقاقی های عاشق بی قرارند

.

مـرا بـــا نینـوایت آشنــا کـــــن

از این بی آشنایی ها رها کن

.

بگــو تــا دل شقــایق خیز گردد

کـه از خون دیده ام لبریز گردد