رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
رنـــــدان تشنـــه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرهــــا بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریـز را حمایت
* * * * * * * * *
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشــــــهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهــار از این بیـابـان وین راه بینهـــایت
ای آفتـــاب خوبــــــان میجوشـــد اندرونم
یک ســــــاعتم بگنجـــان در سایه عنـــایت
این راه را نهــــایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت